از مشکین شهر که راه بیفتی تا ارشق فاصله ای نیست،اما تنها به لحاظ مسافت اینگونه است والا فاصله واقعی بسیار است . . .آرام آرام راه می افتم به سوی سرزمین که بدانجا تعلق دارم رود خانه قره سو را که رد می کنم غمی عجیب تمام وجودم را در بر می گیرد سکوتی عجیب بر منطقه حکم می راند.اما در پس این سکوت دردی عظیم نهفته است که تاکنون هیچ زبانی را توان گفتنش نبوده و هیچ قلمی را یارای نوشتنش نیست.منطقه ای وسیع با ۲۰۰۵ کیلومتر مربع مساحت،با ۵۶ کیلومتر مرز مشترک با جمهوری آذربایجان ،گندمی مرغوب،زمینهای حاصلخیز و مستعد ، مردمانی غیور ورنج دیده اما سرفراز.مردمانی که به مناعت طبع شهره اند.جاده ای خلوت که سالهاست از آسفالتش می گذرد و درد را به اتومبیل منتقل می کند و صدای آه و ناله ماشین را در می آورد .ماشینها گاهی بهتر از ما انسانها درد را درک می کنند.در مسیر روستاهایی را می بینم که خالی اند از سکنه،آوار خانه هایی که روزی سکونتگاه و پناهگاه مردمان این دیار بودند بر سرم خراب می شوند.در کوچه پس کوچه ها دیگر خبری از کودکان و بازیهای بچه گانه شان نیست ، دیگر صدایی از تجمع جوانان در روستا به گوش نمیرسد.جوانان عطای منطقه را به لقایش بخشیده اند.وعازم شده اند به سوی دوردستها در جستجوی یک لقمه نان . . .اینجا سراغی از نشاط نیست ، امید در نطفه ها خفه شده و تا کنون تدبیری مناسب بکار گرفته نشده.همه فراری اند از تبعیض ، خسته اند از بی توجهی .اینجا سکوت را تنها صدای پیر مردان می شکند.اینجا نگاههای سنگینی هم وجود دارد نگاه حسرت بار مادران منتظر . وقتی تعقیبشان میکنی در امتداد نگاه هایشان به دور دستها می رسی ، که در آن دور دستها فرزندانشان مشغول کارند. و مادر مجبور است هر شب در بی خبری از آنان سر بر بالین بگزارد.مدارس این منطقه نیز از فرط بی دانش آموزی برخی تعطیل شده اند و در برخی دیگر نیز اوضاع بد نیست و تعداد دانش آموزان کم کم به تعداد معلمان نزدیک می شود.در حیاط مدرسه هم دیگر سراغی از هیاهو و بازیهای گروهی نیست چون تعداد لازم برای بازیهای گروهی مهیا نیست.نزدیک غروب است کم کم به قوشه میرسم روستایی که در زمانی نه چندان دور قلب تپنده ارشق بود ، مرکز تجاری اش. دهستانی بود با مغازه های پر زرق و برق . اما اکنون از آن قوشه فقط نامی به یادگار مانده است . قوشه فرو رفته در بهتی عجیب و عمیق.قوشه پر درد بر تپه های باستانیش آرمیده است و در دل آبستن درد های بزرگیست دردی هم چون مهاجرت غیور مردمانش.من بالای تپه ای که قبرستان قوشه در آن قرار دارد می نشینم وغروب زیبای خورشید را می نگرم در پایین دست رودخانه قوشا را میبینم که زمانی پر بود از آب و باغهایی که خشکیده اند و صاحبانشان آنها را رها کرده اند به حال خویش.منطقه من هم چون تاریخ کهنش غریب مانده است.ذهنم دیگر کشش این همه درد را ندارد اما دل پر دردم فریاد بر می آرد کجایند مسئولینی که در زمان انتخاباتشان وجب به وجب ، کوی به کوی روستاهای منطقه را برای انتخاب شدنشان در سراغ رای می گردند . چرا اکنون سراغی از منطقه رنجورم نمیگیرید؟
منطقه ارشق از بی آبی دارد جان میسپارد . . .
ولی مستی